این تئوری با نام زیگموند فروید و کنراد لورنز[۱۲۱] پیوند خورده است. فروید انسان را موجودی اساساً مکانیکی در نظر می گیرد که قوانین طبیعی مشابه با سایر موجودات زنده بر رفتار او حاکم است. به نظر وی غرایز نشانگر حالتی ذاتی هستند که در پی تخلیه تنش ها می باشند. فروید با اذعان به وجود احتمالی غرایز بی شمار، دو دسته از غرایز را تحت عنوان غریزه بقا و غریزه مرگ به عنوان غرایز اصلی تشکیل دهنده طبیعت بشر در نظر می گیرد. غریزه بقا در بردارنده نیروهایی است که در جهت حفظ و بقای فرایندهای حیاتی عمل می کنند و ضامن تکثیر نوع بشر هستند. به نظر وی، انسان با یک غریزه مرگ نیز زاده می شود و این غریزه هنگامی که معطوف به درون گردد به صورت تنبیه خود ظاهر می شود و در موارد افراطی منجر به خودکشی می شود. این غریزه هنگامیکه متوجه برون گردد به صورت خصومت، خشونت، آزار و اذیت، تخریب و قتل تجلی می یابد. غریزه بقا با قرار گرفتن در برابر غریزه مرگ خصلت خود ویرانگری را متوجه بیرون و دیگران می کند. فروید رفتارهای انسان را برآیند دو غریزه می داند: غریزه زندگی که تلاش در درازتر کردن زندگی، و بارآوری و فرزندزایی دارد. غریزه مرگ که برای ویران سازی و پایان دادن به زندگی کوشش می کند. از دیدگاه فروید تمام رفتار انسان از بر هم کنش پیچیدهی غریزه زندگی و مرگ، و تنش همراه میان آن دو سرچشمه می گیرد. اگر غریزهی مرگ مهار نشود به خود ویرانگری می انجامد و چنین انگاشته می شود که با ساز و کارهای دیگر مانند جابه جایی، کارمایهی غریزه مرگ دوباره متوجه بیرون می شود، به گونه ای که پایداری برای پرخاشگری در برابر دیگران را پدید می آورد. بنابراین، از دیدگاه فروید، پرخاشگری در درجه نخست، ازتغییر جهت غریزه ی خود ویرانگر مرگ از خود به سوی دیگران سرچشمه می گیرد (سادوک و همکاران[۱۲۲]، ۱۹۹۱ ، ترجمه رضایی، ۱۳۸۷ ). کنراد لورنز مانند فروید بر این باور است که انسان دارای میل طبیعی به ارتکاب خشونت است. رفتار در وهله اول نتیجه یک انگیزه عمده به سوی عمل است نه عکس العمل در برابر شرایط طبیعی و تنها یک محرک طبیعی این عمل را آزاد می کند. لورنز استدلال می کند که انسان ها مانند سایر انواع حیوانی دارای غریزه های پرخاشجویانه هستند. نکته تأمل برانگیز در دیدگاه لورنز این است که انرژی پرخاشجویانه در افراد انسانی پیوسته در حال انباشت است و در نهایت باید تخلیه شود و هر چه این انرژی بیشتر متراکم شود با شدت بیشتری تخلیه می شود. از دیدگاه وی چنانچه انباشت خود به خودی غریزه پرخاشگری در دستگاه عصبی از راه پرخاشگری تخلیه نشود یا در در مسیرهای دیگری قرار نگیرد، فوران انفجارآمیز خشونت می تواند حتی بدون وجود محرکهای بیرونی قابل مشاهده نیز رخ دهد (محسنی تبریزی و رحمتی، ۱۳۸۱(
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۲- نظریه زیست محیطی
پیروان این نظریه معتقدند اگر خانواده نتواند با محیط بیرونی ارتباط برقرار کند، امکان بروز خشونت(به ویژه علیه کودکان)، به وجود می آید. بنابراین زمانی که رابطه متقابلی بین والدین- کودک، خانواده و محیط وجود نداشته باشد، خشونت امکان بروز پیدا می کند. در نظریه زیست محیطی آنچه در ایجاد خشونت مهم می باشد این است که تفسیرهای اجتماعی این عمل را مقبول نشان می دهند و شبکه اجتماعی که خانواده در آن به سرمی برد نیز تعیین کننده میزان بروز خشونت است (نریمانی و آقا محمدیان، ۱۳۸۴)
۳- نظریه پالایش روانی
فروید و برخی از پیروان وی با طرح مفهوم پالایش روانی پرخاشگری مدعی شده اند که در بسیاری از موارد نیروی پرخاشگرانه در انسان به طریقی پالایش می شود. پالایش به مفهوم کاهش انگیزه پرخاشجویی است و از طریق ارتکاب کنش پرخاشجویانه یا مشاهده آن حاصل می شود. پیروان این دیدگاه بر این باورند که اگر انسان مجالی برای ابراز پرخاشگری نیابد، نیروی پرخاشجویانه انباشته شده و سرانجام به شکل خشونت مفرط یا بیماری روانی ظاهر می گردد. مانند اعمال پرخاشگری، مستقیم حمله به فرد یا موضوع ناکام کننده، آزار و اذیت، ناسزا گفتن، صدمه زدن، تخریب و دیگر رفتارهای معطوف به ویرانگری (محسنی تبریزی و رحمتی،۱۳۸۱)
۴- نظریه ناکامی- پرخاشگری
در سال ۱۹۳۹ روان شناسانی از جمله دولارد دوب، میلر و سیزر[۱۲۳] تئوری ناکامی – پرخاشگری را در مورد خشونت و پرخاشگری مطرح کردند. این نظریه بر این مبنا است که ناکامی، به خصوص زمانی که رفتار در جهت رسیدن به هدف نباشد، باعث ایجاد انگیزه (تحریکی) می گردد که هدف آن صدمه زدن به افراد یا اشیای دیگر است. در این صورت شرایط محیطی خاص باعث ظهور پرخاشگری می شود(نریمانی و آقا محمدیان،۱۳۸۴). این دیدگاه که از نگره ی ناکامی پرخاشگری دالرد مایه می گیرد و بر این فرض استوار است که ناکام ماندن تلاش های فرد برای دست یابی به هدف، پرخاشگری پدید می آورد و این نیز به نوبه خود رفتاری را برای آسیب رساندن به فرد یا شیئی که مجوب ناکامی است بر می انگیزد که بروز پرخاشگری چنین مسائلی راکاهش می دهد (اکبر زاده و مافی، ۱۳۸۴).
۵- نظریه مبادله
بر اساس این نظریه، در رابطه میان افراد، هر فردی می کوشد سود خود را به حد اکثر و هزینه هایش را به حداقل برساند. در نتیجه، تنها زمانی که برای افراد دخیل در یک رابطه، هزینه و سود در سطح متعادلی باشد، رابطه میان افراد پا بر جا می ماند.گلز خشونت و دیدگاه نظریه مبادله را بدین شکل توصیف می کند: از منظر نظریه مبادله، در یک رابطه خشونت آمیز میان زن و شوهر، نسبت سود و هزینه به شکل زیر است: شوهری، زن خود را کتک می زند و از دید او، این رفتار به حق است؛ زیرا از آنجا که زن رفتاری مطابق میل او ندارد، رابطه هزینه (سرمایه گذاری هایی که برای خانواده کرده است) و سود (رفتار مطابق میل همسر) نامناسب است و نارضایتی و تعارض بوجود آمده خاتمه بخشیدن به این وضعیت را ضروری می نماید. در نتیجه، شوهر سعی می کند از طریق در پیش گرفتن رفتار خشونت آمیز، مجدداً تعادلی در خانواده برقرار کند. حال اگر با بهره گرفتن از این راه کار، تعارض خانوادگی را از بین ببرد، با توجه به نظریهی مبادله، برای او حالت تعادل پیش می آید و مقابله سود و زیان برای مرد چنین است: در اثر رفتار خشونت آمیز، زن از رفتار ناشایست خود دست برمی دارد و مرد به هدف خود می رسد و از آنجا که توانسته است بر جریان زندگی نظارت داشته باشد، ارزش گذاری فردی و اعتماد به نفس نیز افزایش می یابد (معزی و همکاران، ۱۳۸۷)
۶- نظریه نظارت اجتماعی
نظریه نظارت اجتماعی بر وجود جرم و رفتار خشونت آمیز در انسان، به دلیل انگیزه های درونی یا به عوامل محیطی تأکید می ورزد. آنچه در این نظریه مد نظر است، دو اصل است که افراد برای رسیدن به هدفی یا دست یابی به اقتدار، در برابر دیگران به استفاده از زور و قدرت تمایل دارند. اصل دوم این است که نظارت اجتماعی، به مثابه مانعی در سر راه اقتدار و خشونت قرار می گیرد؛ زیرا از آنجا که انسان، بدون وجود محدودیت های اجتماعی، به جرم و جنایت و رفتار نا بهنجار تمایل دارد، جامعه باید مکانیسم نظارت بر آن ها را به وجود آورد (ابراهیمی مقدمیان و شاکری صفت، ۱۳۸۷ )
گلز در مورد انطباق این نظریه در خانواده سوال می کند که چرا مردان همسران خود را کتک می زنند؟ پاسخ می دهد چون این عمل در خانواده مجاز است. چرا که در خانواده، با غیبت نهاد های نظارتی دولتی رو به رو می شویم. اما گذشته از آن، نگرش اصلی در خانواده بر اساس تقسیم قدرت بر اساس جنس است. به این ترتیب خانواده مکانی خصوصی است که در آن نابرابری میان زن و مرد مورد پذیرش است و به سبب خصوصی بودن خانواده خشونت خانوادگی به جامعه اعلام نمی شود و به این ترتیب امکان نظارت رسمی پیش نمی آید (ابراهیمی مقدمیان و شاکری صفت، ۱۳۸۷)
۷- نظریه های کارکرد گرایی
کارکرد گرایان در تبیین خشونت خانوادگی معتقدند که خانواده تضادها، ویژگی ها و کارکردهای مناسب خانوادگی را از بین می برد و در نتیجه باید آنها را از سر راه برداشت. رفع تضاد های خانوادگی با بهره گرفتن از وسایل قدرت و در مواردی، از راه خشونت امکان پذیر می گردد. در این حالت، خشونت سبب طبیعی شدن جریان زندگی روزمره می شود و خانواده به کارکرد های اساسی خود می پردازد که در آن، مسئولیت زنان، انجام دادن وظایف خانوادگی و مسئولیت اصلی مردان، برقراری ارتباط با جهان خارج و نان آوری است (نریمانی و آقا محمدیان، ۱۳۸۴)
۸- نظریه منابع
نظریه منابع که در سال ۱۹۷۱ توسط ویلیام کود مطرح شد، بر این امر تأکید می کند که غالباً مردان منابع اقتصادی را در دست دارند و همین امر موجب برتری آنها در روابط خانوادگی می گردد و حال آنکه زنان به لحاظ منابع اقتصادی عمدتاً به همسران خود وابسته اند و از طرفی چون مراقبت از فرزندان را بر عهده دارند، اگر مردان را ترک کنند با مشکلات اقتصادی روبرو خواهند شد. ازاین رو در روابط خشن، باقی می مانند. (صادقی فسایی، ۱۳۸۹)
۹- نظریه سیستمی
در این دیدگاه، خانواده، نظامی (سیستمی) در نظر گرفته می شود که دارای مرزهای باز یا بسته یا قابل نفوذ با محیط اطراف خود است. این مبادله، به صورت بازخورد منفی یا مثبت صورت می گیرد و اهداف نهفته در نظام، بر بازخورد تاثیر دارند. مثلاً ممکن است خشونت در جهت دستیابی به هدف یا بقای نظام وسیله موثری باشد. خشونت، از طریق راه و روشی که نظام درونی و بیرونی خانواده به آن واکنش نشان می دهد، تحت تأثیر قرار می گیرد (نریمانی و آقا محمدیان، ۱۳۸۴)
۱۰- نظریه یادگیری اجتماعی
این نظریه توسط بندورا در دهه ۱۹۹۰ مطرح گردید به اعتقاد وی فرزندان از طریق والدین خود خشن بودن را می آموزند. مشاهده و تجربه بد رفتاری از ناحیه والدین در دوران کودکی منجر به یادگیری رفتار سلطه آمیز توسط مرد و آموختن تحمل، توسط زن می شود. بر اساس نظریه یادگیری اجتماعی، ریشه های پرخاشگری حدود متغیری دارد. از تجربیات گذشته پرخاشگر گرفته تا یادگیری که بر طبق آن اشخاص وقتی در خانواده های خشن رشد می کنند، خشونت را یاد می گیرند(ابراهیمی مقدمیان و شاکری صفت، ۱۳۸۷). بنابراین نظریه، گام های یادگیری خشونت چنین است:۱) فرد می آموزد کسانی که همدیگر را دوست دارند نیز می توانند با هم رفتار خشن داشته باشند،۲) فرد می آموزد منبع اخلاقی برای خشونت با افراد خانواده وجودندارد، ۳) اگر نتوان راهی دیگر برای حل مشکل یافت، خشونت ورزیدن مجاز است (خسروی و خاقانی فرد، ۱۳۸۳)
۲-۲- بخش دوم:مطالعات انجام شده داخلی وخارجی
۲-۲-۱- سوابق مربوط به طرحواره های ناسازگار اولیه:
میلون و دیویس (۱۹۹۰) با توجه به نقش طرحواره های ناسازگار اولیه اظهار می کنند، برخلاف طبقه بندی اختلالات شخصیت درDSM IV که تنها محدود به سطوح رفتاری است، اختلال شخصیت را بایستی در دیدگاهی یکپارچه مورد بررسی قرارداد. در این دیدگاه اختلال شخصیت در سطوح رفتاری، پدیدارشناختی، متافیزیکی و زیست شناختی مورد مطالعه قرار می گیرد که نقش سیستم های شناختی و طرحواره ها در سطح پدیدارشناختی نمایان می شود (جری و جکسون، ۲۰۰۴).
مک کالون و همکاران(۲۰۰۱) در مطالعهی خود به این نتیجه رسیدند که کسانی که از طرحوارههای ناسازگار به طور افراطی استفاده میکنند ، بیشتر تحت تاثیر حوادث منفی قرار دارند.
هاریس و کورتین (۲۰۰۱) در پژوهشی نشان دادند که طرحواره های ناسازگار نقص و شرم ، خود انضباطی ناکافی، آسیب پذیری ، بی کفایتی-خود کم بینی با نشانه شناسی افسرده ساز همبستگی دارد.
اشلی و کورتن (۲۰۰۲) در یک بررسی، طرحواره های ناسازگار اولیه و نشانههای افسردگی را در یک نمونهی دانشجویان دورهی لیسانس مورد بررسی قرار داد. نتایج به دست آمده نشان داد که طرحواره های منفی ، نشانههای افسردگی ایجاد میکنند.
کوپر و همکاران (۲۰۰۴) نشان داده اند که هم اجتناب طرحواره ای و هم پردازش طرحواره ای ممکن است به حفظ رفتارهای مرتبط با بی اشتهایی و پراشتهایی عصبی کمک کند (کوپر و همکاران ۲۰۰۴). نتایج پژوهش مولودی و همکاران (۱۳۸۹) نشان داد که بین طرحوارههای ناسازگار اولیه با ابعاد صمیمیت زناشویی همبستگی منفی و معناداری وجود داشت، یعنی هر چه طرحوارهها ناسازگارتر میشوند صمیمیت زناشویی کاهش مییابد. باقریان و همکاران (۱۳۸۸) اذعان کردند که بین طرحوارههای شناختی منفی و حملهی قلبی ارتباط وجود دارد. مولودی و همکاران (۱۳۸۹) اذعان کردند که بین افراد چاق مبتلا به پرخوری با افراد چاق فاقد اختلال پرخوری در طرحوارههای رهاشدگی/بیثباتی، محرومیت هیجانی و خویشتنداری ارتباط معناداری وجود دارد.
در پژوهش دیگر که توسط موریس (۲۰۰۶) انجام شد، طرحواره های ناسازگار اولیه، در نمونهی ۱۷۳ نفری مورد سنجش قرار گرفت که نتایج نشان داد، رفتارهای پرورشی زیانبخش با حضور طرحوارههای ناسازگار اولیه ارتباط دارد. همچنین صفات شخصیتی روان رنجورانه و مشکلات روانشناختی مانند اختلالات اضطرابی، افسردگی، رفتارهای پریشان، مشکلات خوردن و مصرف مواد به طور معنی داری با طرحواره ها در ارتباط است.
دان گایوک ( ۲۰۰۷ ) در پژوهشی به بررسی نقش واسطه ای طرحواره های شناختی ناسازگار در رابطه بین کمال گرایی و درماندگی روان شناختی پرداخته است. یافته های این تحقیق نشان داد طرحوارههای شناختی ناسازگار نظیر ترس از طرد شدن و ناکامی در پیشرفت به عنوان متغیر واسطه ای بین کمال گرایی اجتماعی و اضطراب عمل می کنند. رایکه بو ئر و دی بو(۲۰۰۹) بیان داشته اند که طرحوارههای یکسانی در سنین کودکی وجود دارد و افرادی که از طرحوارههای سازگار استفاده مینمایند، توانایی بهتری برای مقابله با فشار روانی داشته و زمانی که در زندگی با حادث های فشارزا مواجه می شوند ،کمتر احتمال دارد که دچار مشکلات روانی شوند. چنین کسانی معمولاً رضایت از زندگی بیشتری را نیز گزارش می دهند.
لوبستل[۱۲۴]، آرنتز[۱۲۵]، لوبسا[۱۲۶] و کیما[۱۲۷] (۲۰۰۹) مطرح کردند که بیمارانی که از سطوح بیشتری از طرحواره درمانی استفاده میکنند سبکهای کمتری از نابهنجاری را گزارش میدهند. نمونه این تحقیق بر روی افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی و اختلال شخصیت مرزی بود، که نتایج حاکی از آن است که افرادی که اختلال شخصیتی ضد اجتماعی داشتند جلسات بیشتری تحت درمان قرار گرفتند و در پایان سبکهای نابهنجار کمتری راگزارش می دادند. فریال[۱۲۸]، شاو[۱۲۹] و وبر[۱۳۰] (۲۰۰۹) مطرح کردند که طرحواره درمانی، درمانی موثر برای اختلال شخصیت مرزی است که باعث بهبود علائم روانپزشکی و اصلاح عملکرد جامع این بیماران میشود. لوبستل و همکاران(۲۰۰۷) در مطالعات اخیر رابطهی بین ۱۴ سبک طرحواره و همهی اختلالات شخصیت را مورد ارزیابی قرار دادند، نتایج حاکی از آن بود که بین اختلالهای شخصیت و طرحوارهها همبستگی معناداری وجود دارد. نوردهی[۱۳۱] و نیستر[۱۳۲] (۲۰۰۵) اثر بخشی طرحواره درمانی برروی بیمارانی که دارای اختلال شخصیت مرزی هستند را مورد بررسی قرار دادند که نشان داد، رابطهی معناداری بین طرحواره درمانی و اختلال شخصیت مرزی وجود دارد.
پژوهشی نیز با عنوان «طرح وارههای ناسازگار اولیه و صمیمیت در روابط عاشقانه بزرگسالی» در این زمینه انجام گرفته است، یافتهها نشان داد که طرحواره ناسازگار «محرومیت هیجانی» پیشبینی کننده صمیمیت میباشد. یانگ و همکاران (۲۰۰۸) از شیوه طرحواره برای درمان یک مورد دارای اختلال شخصیت مرزی استفاده نمودند، نتایج از اثر بخشی این شیوه درمانی در درمان این اختلال حمایت کرد. در مطالعهای که توسط یانگ و همکارانش (۲۰۰۷) انجام شده یافتهها نشان میدهد که جز در طرحواره استحقاق، تفاوت معناداری در سطوح باورهای هستهای در زنان وجود دارد.
طرحواره های ناسازگار اولیه متفاوت آسیبپذیری خاصی را برای انواع آشفتگی روانشناختی و آسیبشناختی شخصیت ایجاد میکنند. بر اساس نتایج پژوهش ذوالفقاری و همکاران(۱۳۸۷) مبتلایان به دسته B اختلالات شخصیتی نسبت به افراد سالم طرحوارههای ناسازگار بیشتری دارند.
سویگت و همکاران (۲۰۰۹) نشان دادند که بین طرحواره های ناسازگار اولیه و افسردگی همبستگی مثبت وجود دارد.
نتایج تحقیقات نشان میدهد که طرحواره های ناسازگار اولیه گوناگون، آسیب پذیری خاصی را برای انواع آشفتگیهای روان شناختی ایجاد میکند. مثلاً طرحوارهی کمالگرایی با نشانههای اضطراب و افسردگی ارتباط دارد. همچنین تحقیقات نشان داده است که حوزهی بریدگی و طرد، مهمترین پیش بینی کنندهی نشانههای افسردگی در بیماران افسرده است(دیده روشنی ، ۱۳۸۹)
به نظر میرسد که بیماران مبتلا به اختلالات خلقی و اضطرابی ، طرحواره های ناسازگاری داشته باشند و این منجر به تشدید نشانههای این اختلالات میشوند (یانگ – ترجمهی صاحبی و حمید پور ۱۳۸۹)
کاظمی و همکاران(۱۳۹۰) در مطالعه ای به بررسی ارتباط بین طرحواره های ناسازگار اولیه و حالات فراشناختی در دانش آموزان مقطع راهنمایی و متوسطه اصفهان پرداخته اند. بر اساس یافتههای فوق به نظر میرسد که دانشآموزانی که از فعال شدن طرحواره های حوزه بریدگی و طرد رنج می برند، یعنی عدم ارضاء مناسب نیاز فرد به امنیت ، محبت و همدلی و یا رشد یافتن در خانواده هایی که غیر قابل پیش بینی، مضایقهگر یا بدرفتار هستند، با نقص بیشتر در فرایندهای فراشناختی روبرو خواهند بود.
۲-۲-۲- سوابق مربوط به رفتارهای پرخطر
سوکیل و کاتز[۱۳۳] ( ۱۹۷۷) در یک مطالعه ارتباط ویژگیهای خانوادگی با انحرافات رفتاری شامل بزهکاری مصرف مواد مخدر و سیگار در نوجوانان را مورد بررسی قرار دادند. نتایج نشان داد که ارتباط معناداری بین دلبستگی والدین و هر کدام از رفتارهای پر خطر وجود دارد.
تاکنون محققان، بروز رفتارهای پرخاشگرانه را به علل مختلفی نسبت داده اند.برخی از آنها، بر نقش محوری طرحواره های شناختی، در حفظ و ثبات رفتار پرخاشگرانه در زمان و موقعیت های گوناگون تاکید داشته اند.(ارون و هیوسمان،۱۹۹۱؛ هیوسمان،۱۹۸۸).در این خصوص ، کریک و دودیج(۱۹۹۴) با ارائه مدل پردازش اطلاعات اجتماعی، نقش ساختارهای ذهنی، بویژه طرحواره های شناختی را در تنظیم رفتارهای پرخاشگرانه مهم تلقی کرده اند. هیوسمان(۱۹۸۸) نیز معتقد است که رفتار پرخاشگرانه به علت درونی شدن تعداد زیادی از طرحواره ای پرخاشگر، در ساختار ذهن فرد بروز می کند.
استن هوپ[۱۳۴]، (۲۰۰۰) اظهار می دارد که رفتارهای وابسته به بهداشت در کودکی و نوجوانی تثبیت می شوند و آموزشهای درست قبل ازشروع رفتارهای زیان آور و یا تثبیت آنها اهمیت دارد.
جاگر[۱۳۵] (۲۰۰۱). عنوان می کند که درگیر شدن نوجوانان در فعالیت هایی که سلامت ایشان را به خطر می اندازد ناشی از تعامل مستقیم یا غیرمستقیم میان عوامل خاص و میزان رویارویی نوجوان با این عوامل است. عزت نفس به عنوان یک عامل محافظت کننده مهم در برابر رفتارهای پر خطر شناخته شده است. نوجوانی که خودانگاره مثبت داشته و احساس غرور و ارزشمندی می کند بهتر می تواند با چالش های رشدی و اجتماعی دوران نوجوانی مقابله نموده و در هویت یابی و دستیابی به خود مدیریتی و استقلال موفق شود.
پژوهشی توسط کنت داویز[۱۳۶]، (۲۰۰۲) برای پیشگیری از سوء استفاده از مواد مخدر روی دانش آموزان مدارس دوره متوسطه صورت گرفت دانش آموزان سفید پوست طبقهی متوسط و دانش آموزان اقلیتهای قومی مانند افریقایی، امریکایی، جمعیت ساکن در داخل شهر و حومه و افراد روستایی. نتایج نشان داد دانش آموزانی که مهارت های زندگی را آموزش دیده بودند عزت نفس را در خودشان توسعه دادهاند و بسیار بعید است که درگیر رفتارهای خطر آفرین شوند.
نتایـــج مطالعه ای که به منظور بررسی ارتباط رفتارهای پر خطر با برخی نشانگان روانی در ۲۲۲۴ دانش آموز دبیرستانی پایه نهم تا دوازدهم با میانگین سنی ۲/۱۶ سال در ایالت ماسوچوست امریکا انجام شد نشان داد که میزان افسردگی و استرس گزارش شده توسط آزمودنی ها و افزایش میزان رفتارهای پر خطر در آنها در طول یک ماه گذشته ارتباط معناداری وجود داشته است ویک معادله رگرسیون چند متغییری نشان داد که احساسات مربوط به افسردگی و تحت استرس قرار داشتن با افزایش سطح مصرف دخانیات، افزایش خشونت و درگیری های فیزیکی، رابطه جنسی ناایمن و رژیم غذایی ناسالم مرتبط می باشد.
گلدنبرگ[۱۳۷] (۱۹۹۹) نیز شیوع روزافزون رفتارهای پر خطر در نوجوانان را با افزایش افسردگی در آنها مرتبط ساخته و معتقد است امروزه به دلیل ازدیاد استرسها و فشارهای وارده به نوجوانان، بروز افسردگی در آیت دوران افزایش یافته است و دلیل عمده روی آوردن نوجوانان به رفتارهایی که سلامتی آنها را مورد تهدید قرار میدهد نیز تلاش برای رهایی از نشانه های افسردگی است.
پژوهشهای اندکی در مورد طرحوارههای ناسازگار و اختلالهای وابسته به مواد انجام شده است و این زمینه هنوز نیاز به پژوهشهای بیشتری دارد. در پژوهشی دکوولیر(۲۰۰۲، به نقل از ریزو، ۲۰۰۷)، طرحواره های ۴۶ بیمار الکلی را با ۵۵ فرد غیر الکلی مقایسه کرد. الکلی ها، در تمام طرحوارهها، نمره بالاتری نسبت به گروه غیرالکلی داشتند. به ویژه این اختلاف در حوزه خودگردانی مختل و طرحوارههای بی اعتمادی- بدرفتاری، ایثار و رهاشدگی بیشتر نمایان بود.