سرانجام آن دیواری را که در این دیار تعمیر کردم بدان جهت بود که زیر آن گنجی از دو طفل یتیمی که پدری صالح داشتند، نهفته بود. خدا خواست تا آن اطفال به حد رشد برسند تا به لطف و یاری پروردگارشان گنج را استخراج کنند و من این کارها را به دستور خودم انجام ندادم، بلکه فرمان خدا و دستور پروردگار بود. آری، این بود سرّ کارهایی که توانایی شکیبایی در برابر آنها را نداشتی.
در این داستان که قرآن آن را بیان کرده چون موسی علیه السلام از باطن امر آگاه نبود زبان به اعتراض میگشود ولی بعداً توضیحات خضر را شنید و قانع شد.
جناب خضر به ابوابی از علوم احاطه داشته که مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پدیده ها بوده در حالی که موسی علیه السلام نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهی چندانی داشت. در چنین مواردی بسیار میشود، چهره ظاهر حوادث با آنچه در باطن و درون آنها است متفاوت است. چه بسا ظاهر آن بسیار زننده و ابلهانه است در حالی که در باطن بسیار مقدس، حساب شده و منطقی است.[۲۰۷]
ما نباید در مورد رویدادهای ناخوشایند که در زندگیمان پیدا میشود، عجولانه قضاوت کنیم. چه بسیارند حوادثی که ما آن را ناخوش داریم اما بعداً معلوم میشود که از الطاف خفیه الهی بوده است و توجه به این واقعیت سبب میشود که انسان با بروز حوادث ناگوار فوراً مأیوس نشود.[۲۰۸]
در هر سه حادثه که به دست جناب خضر علیه السلام اتفاق افتاد، حضرت موسی اعتراض کرد با اینکه قبل از مسافرت با او عهد بسته بود که لب به اعتراض باز نکند. اما در هر سه مرتبه چون از باطن کار خبر نداشت کم صبر و حوصله میشد و عهد خود را فراموش میکرد و اعتراض میکرد. البته خود جناب خضر در ابتدای ملاقات به این موضوع اشاره کرده بود آنجایی که فرمود: تو هرگز توانایی نداری با من شکیبایی کنی و تو چگونه میتوانی در برابر چیزی که از رموزش آگاه نیستی شکیبا باشی؟[۲۰۹]
امیر المومنین علی علیه السلام میفرمایند: «الناس اعداء ما جهلوا»[۲۱۰]
به خاطر اینکه کسی که جاهل به شیئی باشد، جهل او مستلزم آن است که تصوری از منافع آن شیء نداشته باشد، مخصوصاً اگر آن شی حادثه ای ناگوار و به ظاهر شر باشد.
وصف پدیده ها و حوادث به اینکه شر هستند ناشی میشود از نگاه انسان به عالم از ناحیه خودش و اینکه خود را ملاک و محور ارزش گذاری پدیده ها قرار میدهد و مصالح خود را میبیند و از غیر خود غافل است و کاری به گذشتگان و آیندگان و دیگرانی که در زمان او زندگی میکنند ندارد. مثل انسانی که از مکانی عبور میکند و در آنجا دستگاهی مشغول حفاری زمین است و سر و صدای فراوان و گرد و خاک زیاد تولید میکند. انسانی که خود را ملاک قرار میدهد بالفور میگوید: که این پدیده شر است، اما اگر بداند که در حال آماده کردن برای یک بیمارستان یا درمانگاه است حکم به خیر بودن میکند. همچنین پدیده ها و حوادث حلقههایی از یک سلسله طولانی هستند. حوادثی که اتفاق میافتد و ما احیاناً آنرا شرّ مینامیم ممکن است مربوط به حوادث گذشته باشد. به عنوان مثال بادهای شدید بعضی از خانهها را خراب میکند اما در عین حال بهترین وسیله در تلقیح گیاهان و حرکت ابرهای باران زا و دور کردن آلودگیهای هوا، آلودگیهایی که اگر جمع شوند و باقی بمانند نفس کشیدن را دچار مشکل میکنند.[۲۱۱] و مانند آنچه در داستان موسی و خضر علیهما السلام اتفاق افتاد که صلاح و درستکاری یک پدر، پدری که در بعضی از روایات آمده پدر بلاواسطه یتیمان نبود بلکه از اجداد دورشان محسوب میشد، حمایت و پشتیبانی یکی از اولیاء الله را در پی داشت. این مربوط به جایی است که حوادث گذشته تاثیر در حوادث آینده دارد و همچنین کفر و طغیان کودکی در آینده اگر زنده میماند باعث میشد پدر و مادر مومن را در آینده به کفر بکشاند، مجوز قتل آن کودک در زمان کودکیش شد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
پس علم ناقص و محدود انسان باعث میشود که احیاناً بعضی موارد را حکم به شر بودن آنها بکند و اگر به علم ناقص خود توجه داشته باشد، ناخودآگاه میگوید:
«رَبّنا مَا خَلَقتَ هذا باطِلاً سُبحانَکَ»[۲۱۲]؛ پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهای، منزهی تو.
و اگر به مصالح و حکمت پدیده ها پی می برد با یقین اعلام میکرد:
«… وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلًا»[۲۱۳]؛ به شما از دانش جز اندکی داده نشده است.
«یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا …»[۲۱۴]؛ از زندگی دنیا ظاهری را میشناسند.
خداوند در ۹ جای قرآن با واژه های مختلف بیان میکند که فلان چیز خوب است، امّا شما علم ندارید، اگر میدانستید یا نمیدانید، که عبارتند از: سوره های بقره آیه های: ۱۰۳، ۱۸۴، ۲۱۶، ۲۸۰، توبه ۴۱، نحل ۹۵، عنکبوت ۱۶، صف ۱۱ و جمعه ۹.
با مراجعه به این آیات و آیات دیگر قرآن به این نکته میرسیم که وحی بیان کننده خیر و شرّ واقعی اشیاء است و عقل و فطرت از درک همه خیرها و شرور واقعی عاجز است چون علم انسان محدود است.
قرآن در مواردی پندار خیری را که در دل افراد رسوخ کرده، انکار میکند، یعنی چیزهائی که دیگران معتقد به خیر بودن آنها هستند، امّا قرآن مجید خیر بودن آنها را انکار میکند.
این موارد به شرح ذیل است:
* پندار شیطان بر خیر بودن وجودش بر انسان:
«قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ»[۲۱۵]؛ فرمود، چون تو را به سجده امر کردم، چه چیز تو را بازداشت از اینکه سجده کنی؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گل آفریدی.
استدلالی که شیطان کرد این بود من از آتشم و آتش بر خاک شرافت دارد، پس من که بهتر و برترم نباید بر انسان سجده کنم. خداوند ادعای ابلیس بر اینکه «آتش از خاک بهتر است را تصدیق نفرمود، بلکه در سوره بقره آنجا که برتری آدم از ملائکه و خلافتش را ذکر کرد این ادعا را ردّ نموده است. علّامه طباطبائی در مورد بطلان قیاس شیطان میفرماید:
ملائکه مأمور به سجده بر آب و گِل آدم نشدند تا شیطان بگوید: گل از آتش پست تر است، بلکه مأمور شدند سجده کنند بر آب و گلی که روح خدا در آن دمیده شده بود و معلوم است که چنین آب و گلی دارای جمیع مراتب شرافت و مورد عنایت کامل ربوبی است. و چون ملاک بهتری در تکوینیات دائر مدار بیشتر بودن عنایت الهی است و هیچ یک از موجودات عالم تکوین به حسب ذات خود حکمی ندارد، و نمیتوان حکمی به خوبی او نمود، از این جهت ادّعای ابلیس بر بهتریش از چنین آب و گلی، باطل و بسیار موهون است.[۲۱۶] همچنین در تفسیر نمونه در مورد بطلان قیاس شیطان آمده:
خاک نه تنها کمتر از آتش نیست، بلکه به مراتب برتر از آن است، تمام زندگی و حیات و منابع حیاتی از خاک بر میخیزد، گیاهان، گلها و تمام موجودات زنده از خاک مدد میگیرند، تمام معادن گرانبها در دل خاک نهفته شده و خلاصه خاک منبع انواع برکات است، در حالی که آتش با تمام ماهیتی که در زندگی دارد، هرگز به پای آن نمیرسد، و تنها ابزاری است برای استفاده کردن از منابع خاکی، آن هم ابزاری خطرناک و ویرانگر، تازه مواد آتش زا غالباً از برکت زمین به وجود آمدهاند (هیزم، ذغال، نفت و مانند آنها)[۲۱۷]
* پندار بخیلان بر خیر بودن بخل ورزی:
«وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیْرًا لَّهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَّهُمْ …»[۲۱۸] ؛ و کسانی که به آنچه خدا از فضل خود به آنها عطا کرده، بخل میورزند، هرگز گمان نکنند که آن بخل برای آنان خوب است، بلکه برایشان بد است.
کسانی که بخل میورزند و حقوق واجب مالی خود را پرداخت نمیکنند، خود آنها فکر میکنند که انباشتن و ذخیره کردن مال و ثروت برای آنان خیر است ولی قرآن میفرماید که این کار برای آنان شر است و به زودی آنچه را که نسبت به آن بخل میورزیدند، همانند طوقی به گردنشان میافکنند.
* پندار کافران بر خیر بودن ملهت یافتنشان در دنیا:
«وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِینٌ»[۲۱۹]
کفار و ستمگران با غرق شدن در لذّتها و رفاه مادی و پیروزی و غلبه بر مؤمنین همراه با مهلتی که در این دنیا دارند، این را برای خودشان خیر میداند و خود را درستکار میداند، در حالی که خداوند کسانی را که طغیان و نافرمانی را به نهایت رساندهاند آنها را به خودشان وا میگذارد تا پشتشان از بار گناه سنگین شود و استحقاق حداکثر مجازات را پیدا کنند.
* پیروزی بر مؤمنان و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)، پندار خیری از جانب کفّار:
«وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْرًا …»[۲۲۰]؛ خداوند أحزاب کافر را با دلی مملو از خشم بازگرداند بی آنکه نتیجهای از کار خود گرفته باشند.
در جنگ احزاب، دشمنان تمام تلاش و همّت خود را برای پیروزی بر مسلمانان به کار گرفتند امّا به نتیجهای نرسیدند و سرانجام با خشم و ناراحتی فراوان به وطن های خود بازگشتند. منظور از خیر در این آیه پیروزی در جنگ است، البته پیروزی کفر، هرگز خیر نبود، بلکه شرّ بود، اما قرآن که از دریچه فکر آنها سخن میگوید از آن تعبیر به خیر کرده، اشاره به اینکه آنها به هیچ نوع پیروزی در این میدان نائل نشدند.[۲۲۱]
* پندار خیر بودن مال و فرزند از سوی خداوند به کافران:
«أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ ـ نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَل لَّا یَشْعُرُونَ»[۲۲۲]؛ آیا میپندارند که آنچه از مال و پسران که بدیشان مدد میدهیم، از آن روی است که میخواهیم به سودشان در خیرات شتاب ورزیم! نه بلکه نمیفهمند.
کفار نمیدانند، خدا میخواهد آنها را در ناز و نعمت فرور برد، تا به هنگام گرفتار شدن در چنگال کیفر الهی، تحمّل عذاب برای آنها دردناکتر باشد و نیز نمیدانند، این اموال و فرزندان فراوان در حقیقت یک نوع عذاب یا مجازات یا مقدّمه عذاب و کیفر برای آنها است.[۲۲۳]
* پندار مشرکان مکّه درباره خیر و برتری معبودهای خویش بر عیسی (علیه السلام):
«وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ ـ وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ …»[۲۲۴]؛ و هنگامی که در مورد پسر مریم مثالی آورده شد، ناگهان قوم تو به خاطر آن فریاد راه انداختند و گفتند: آیا خدایان ما بهترند یا او.
منظور از مثال، همان است که مشرکان به عنوان استهزاء، به هنگام شنیدن آیه شریفه «شما و آنچه غیر خدا میپرستید، هیزم جهنّم خواهید بود»[۲۲۵] گفتند. گفتار آنها این بود که «عیسی بن مریم» نیز معبود واقع شده و به حکم این آیه باید در دوزخ باشد، چه بهتر که ما و بتهایمان نیز همسایه عیسی باشیم! گفتند و خندیدند و مسخره کردند!
سپس گفتند که آیا خدایان ما بهتر است یا مسیح؟! هنگامی که او دوزخی باشد، خدایان ما که از او بالاتر نیستند، ولی قرآن جواب آنها را داد که آنها به خوبی میدانند تنها معبودانی وارد دوزخ میشوند که راضی به عبادت عابدان خود بودند، مانند فرعون که آنها را به عبادت خود دعوت مینمود، نه مانند مسیح که از عمل آنها بیزار بوده و هست.[۲۲۶]
در مواردی افراد چیزهائی را که دارای خیر بودند، گمان میکردند که آنها دارای خیر نیستند در حالی که اسلام این فکر آنها را نیز انکار کرد، مانند:
* پندار فقدان خیر در دین اسلام از سوی کفّار:
در ابتدای ظهور اسلام، افراد فقیر و بادیه نشین و کسانی که از رتبه اجتماعی پایینی برخوردار بودند، به دین اسلام استقبال نشان میدانند و مسلمان میشدند، امّا کفّار قریش که مردانی ثروتمند و شهرنشین بودند، میگفتند که: اگر اسلام چیز خوبی بود این بی سرو پاها بر ما سبقت نمیگرفتند.
«وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْرًا مَّا سَبَقُونَا إِلَیْهِ …»[۲۲۷]؛ و کسانی که کافر شدند، به آنها که ایمان آوردهاند، گفتند: اگر این دین خوب بود، بر ما بدان پیشی نمیگرفتند غافل از اینکه عیب در خود آنها بوده است، نه در آئین اسلام، آنها نخواستند به وسیله قرآن، هدایت شوند نه اینکه هدایت قرآن کمبودی داشت. اگر خود برتربینی و خودمحوری، اجازه تحقیق حق به آنها میداد، و همانند تهیدستان پاکدل، حقجو و حق طلب بودند، آنها نیز به سرعت جذب دین اسلام میشدند.
* پندار فقدان خیر محرومان و مستضعفان جامعه از سوی اشراف قوم نوح:
« … لا أقول لِلَّذین تزدری أعینکم لن یؤتیهُمُ الله خیراً …» ؛ نمیگویم کسانی که در نظر شما خوار میآیند، خداوند خیری به آنها نخواهد داد.
چه جهل و نادانی بالاتر از اینکه ثروتمندان مقیاس فضیلت را گم کنند و آن را در ثروت، مال و مقامهای ظاهری بدانند و خیر را اینها بدانند ولی حضرت نوح به افرادی که این دیدگاه را داشتند فرمود: من هرگز نمیتوانم درباره این افرادی که در چشم شما حقیرند مانند شما بگویم که خداوند هیچ خیر و پاداش نیکی به آنها نخواهد داد.
جمع بندی
در این فصل خیر از نگاه قرآن و فلاسفه اسلامی ذکر شد. ابتدا به واژه شناسی خیر در قرآن پرداختیم و واژههایی را که بر معنی و مفهوم خیر دلالت میکردند، ذکر کردیم. بعد از بیان واژه شناسی، مصادیقی را که قرآن به خیر بودن آنها تصریح کرده، ذکر کردیم. در تحلیل فلسفی خیر، معنای خیررا از نگاه فلاسفه اسلامی بیان کردیم ؛ آنها وجود را مساوی خیر میدانند، به این صورت که خیر چیزی است که اشیاء به آن مشتاقند و چیزی را که همه اشیاء به آن اشتیاق دارند وجود یا کمالات وجود است و چیزی از اشیاء به عدم مشتاق نیست و عدم، مطلوب واقع نمیشود. مصادیق خیررا از نگاه فلاسفه تحلیل کردیم، به این بیان که هر چه قدر وجود تمامتر و کاملتر باشد خیریّت آن عالیتر و بیشتر است و وجودی که نور محض و فوق تمام است و همه اشیاء وجودشان از ناحیه اوست، خیر محض است و هر چه وجودات، وجودشان به مبدأ قیوم نزدیکتر باشد، خیریّتشان بیشتر است تا میرسد به عالم مادّه؛ عالمی که عالم حرکات و تصادمات است و به خاطر همین حرکات و تصادمات، تضاد به وجود میآید و به خاطر تضاد، دستخوش شر و بدی میشوند، با این حال آفرینش این قسم هم بر خدا واجب است؛ چون در ترک آفرینشِ عالم مادی که دارای خیر فراوان است به سبب شر قلیل، خیر بسیار و فراوان تعطیل میشود.
بعد از ذکر مصادیق به بیان ملاک تشخیص خیر و شر پرداختیم و نظر قرآن را در حدّ وسع با بهره گرفتن از کتب تفسیر، مخصوصاً تفسیر المیزان بیان کردیم به این صورت که خداوند در درون انسانها فطرتی پاک قرار داده که قابلیّت تشخیص خوبی ها و بدیها را دارد. همچنین خداوند عقل را در وجود انسان قرار دارد؛ عقلی که با آن خیر و شرّ را تشخیص میدهد و حجّتی است بر انسان که در روز قیامت به واسطه آن یا مثاب است و یا معاقب. این دو (عقل و فطرت) حجّت خدا از درون میباشند، امّا چونکه ممکن است فطرت پاک از راه خود منحرف شود و عقل هم به وسیله هوا و هوس از تشخیص خیر و شرّ واقعی دور بماند، خداوند وحی الهی را به واسطه پیامبرانش برای انسان فرستاده تا خیر و شرّ خود را در دنیا و آخرت تشخیص دهد.
فصل سوم
تحلیل فلسفی آیات شرّ در قرآن کریم
۳ـ۱. واژه شناسی شرّ در قرآن
بعضی کلمات در قرآن مورد استفاده واقع شده که مرادف معنای شرّ میباشد یا بار معنائی شر را حمل میکند. این کلمات عبارتند از:
۳ـ۱ـ۱. سوء
راغب اصفهانی در کتاب مفردات در مورد این کلمه میفرماید: